چکیده:
در اين نوشتار مبانى و روش هاى تربيت دينى از نگاه قرآن بحث مى شود. نويسنده نخست از روش هاى تربيت سخن گفته و از عناوينى چون حكمت عيار سنجش فضيلت اخلاقى جهت بخشى، برنامه ريزى، به گزينى، بهره گيرى از پيش آمدها، الگو نمايى، يادآورى، تهديد، داستان سرايى و عادت سازى ياد مى كند. در بخش ديگر مقاله، انسان شناسى تربيتى به عنوان مبانى تربيت مطرح شده و از ويژگى هاى انسان سخن به ميان آمده است.
كليد واژهها: تربيت دينى، روش هاى تربيت، فضيلت اخلاقى، انسان شناسى تربيتى.
«لقد أرسلنا رسلنا بالبيّنات و أنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط» حديد/ 25
«هر آينه پيامبرانمان را با حجت هاى روشن و هويدا فرستاديم و با ايشان كتاب - كه وسيله تمييز حق از باطل است - و ترازو فرو فرستاديم تا مردم به داد و انصاف برخيزند.»
بنابراين، «تربيت» انسان بر اساس آموزه هاى دينى، زمينه ساز برپايى قسط و گسترش عدالت است. از اين رو، پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم تكميل مكارم و فضايل اخلاقى را هدف بعثت خود بيان مىنمايد: «انّى بعثت لاتمّم مكارم الأخلاق».
بدين ترتيب، اين سخن پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم كه فرمودند: «كسى كه سير بخوابد و همسايهاش گرسنه باشد به من ايمان نياورده است» نشان دهنده اين است كه مكارم اخلاق تنها در چند اصل مهم اخلاقى مانند راست گويى و وفاى عهد خلاصه نمىشود، بلكه نظام هاى اقتصادى، سياسى، فرهنگى و روابط اجتماعى را تا رسيدن به نقطه مطلوب كه همان ايجاد عدالت است، تحت تأثير قرار مىدهد.
براى شناخت كامل نظام تربيتى اسلام، بايد قرآن و سيره پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه طاهرينعليه السلام را به روش تطبيقى، محور مطالعه و تحقيق قرار دهيم تا روايات و ديدگاههاى صحيح بازشناسى و تكميل شوند. اما، همواره حجاب ها و موانعى سبب شدهاند كه قرآن را كمتر محور درس و تحقيق قرار دهيم و از آن هدايت بجوييم.
قرآن كريم، با تعبيرهاى گونه گون به اين حجاب ها اشاره نموده است؛ از جمله در سوره اسراء، آيات 45 و 46، فرقان/ 30، كهف/ 28، انعام/ 56، فصّلت/ 5، بقره / 88 و در سوره محمد، آيه 24 مىفرمايد:
«أفلا يتدبّرون القرآن أم على قلوب أقفالها» «آيا در قرآن نمىانديشند يا بر دلها (شان) قفلهاست؟ »
همچنين، دانش هاى غرور انگيز اكتسابى؛ تفسيرهايى از قرآن كه در آنها مفسر بجاى تبيين مقصود و مراد كلام خدا، هنر و دانش خود را به تفسير نشسته است، تنگ نظرى و تحجرى كه در چهره تعبد، تفسير آيات قرآن را جز با روايات، جايز نمىشمارد؛ حسادت، خودبزرگ بينى و مانند آن را مىتوان از جمله حجاب ها و قفل هايى دانست كه گوش و چشم و قلب انسان را از شنوايى و بينايى و تفكر باز مىدارد و مانع تدبر و هدايت پذيرى از قرآن مىگردند.
سوگمندانه، بايد اعتراف كرد كه علت اصلى خوارى و سرافكندگى، حيرت و سرگردانى، پراكندگى و اختلاف و خود باختگى برخى از مسلمانان جهان، همين حجاب ها است كه مانع فهم قرآن و پيروى از هدايت «اقوم» آن شده است.
تربيت، مهم ترين و ظريف ترين مسئله اى است كه در شمار وظايف همه انسان ها قرار مىگيرد. اين مسئله از چنان اهميتى برخوردار است كه بى دانش و بينش صحيح و كامل نمىتوان بدان پرداخت و به نتايج آن خوش بين بود.
يكى از موضوع هاى مهم علم تربيت اين است كه معلم و مربى چگونه مىتواند در روح و جان متعلم تحولى شگرف به سوى خير و صلاح پديد آورد كه آثار آن تا پايان عمر ادامه يابد؟ گو اينكه حالت هاى روحى و روانى انسان ها همواره تحت تأثير انواع تمايلات و كشش هاى درونى و بيرونى است.
براى دستيابى به پاسخ پرسش فوق بايد به آموزه هاى ژرف قرآن كه كتاب تربيت است مراجعه كرد و پيش نيازها، شيوه ها و عوامل مؤثر در تربيت را كه قرآن مطرح كرده است، دريافت. در اين نوشتار به برخى از روشها و بينش هاى انسان شناختى تاثيرگذار در فرايند تربيت مىپردازيم.
پيش از هر چيز بايد به اين واقعيت اشاره كرد كه دستيابى به حقايق قرآنى نيازمند فهم خاص از آيات وحى است فهمى كه مىتوان از آن به فهم هدايتى ياد كرد.
قرآن، كلام و سخن خدا و كتاب هدايت و تعليم و تربيت است، كه راه هاى رشد و تكامل فرد و جامعه را به بهترين شيوه، بيان كرده است. بنابراين، تعامل ما با قرآن بايد بر اساس هدايت جويى از كلام خدا باشد، تا بتوانيم مبانى و شيوه هاى تربيتى قرآن را دريابيم. در اين ميان، سبك ويژه و اسلوب بى نظير داستان هاى قرآن بويژه پردازش داستان انبياء، اولياء، حكما و غير آن از جايگاه خاص و مهمى برخوردار است به گونه اى كه مىتوان بسيارى از روشها و شيوههاى تعليم الهى و تربيت ربوبى را از شيوه داستان سرايى قرآن، ترسيم و تبيين نمود. فهم هدايتى قرآن، مهم ترين مبنا در تربيت دينى است. زيرا، مشكلات و مسائل مختلف انسان را در عرصه هاى گوناگون زندگى، تبيين و روشن مىنمايد، اين امر موجب پايدارى تربيت دينى مىگردد.
فهم هدايتى قرآن ر تبيين و حل مشكلات و مسائل اساسى انسان ر پايدارى تربيت دينى
امروزه، در مكتب هايى مانند ليبراليسم، خواست اكثريت، عيار سنجش فضايل اخلاقى و انسانى است. حال آن كه در اسلام، معيار سنجش فضايل اخلاقى دانش و حكمت است؛ از اين رو حكومت جاهل بر عالم و فاسد بر صالح، مشروعيت ندارد و مقام عالم پرهيزكار از همه بالاتر مىباشد. بنابراين، عنوان عوام فريب حكومت مردم بر مردم در مكتب اسلام جايگاهى ندارد و حكومت عالم و حكيم مطلق، خداوند متعال، اصل است.
اسلام، قواى جسم و جان انسان را در جهت هويت بخشيدن به آدمى و بكارگمارى آن نيروها در مسير رشد و تكامل فرد و اجتماع، هدايت نموده است تا از تباهى آن در امور بيهوده و آسيب زا جلوگيرى كند. زيرا، عامل بسيارى از بيمارى هاى روحى و روانى، نبود آگاهى از چگونگى بكارگيرى اين نيروها در مسير طبيعى خود مىباشد.
در مكتب تربيتى اسلام، سخت اصرار شده است كه انسان با برنامه ريزى هدفمند و با آگاهى و نظم تلاش روزانه خود را آغاز نمايد و در پايان هر روز، كارهاى خود را مورد بازبينى و محاسبه قرار دهد.
قرآن بر عادت ها و رسم هاى زشت جاهلى خط بطلان كشيده و مسلمان ها را به «تعاون» و هم يارى و «مشورت» و هم فكرى دعوت مىنمايد تا به تدريج اصول و باورهاى فرهنگ قرآنى ترويج و تثبيت شوند. بنابراين، تشريع نماز جماعت، ترويج تلاوت قرآن به طور فردى و گروهى، ايجاد دوستى ميان مؤمنان همگى در همين راستاست.
انسان ها در مقابل حوادث و پيش آمدهاى ناگوار زندگى، دو رفتار كاملا متفاوت دارند، عده اى حوادث و بلكه زندگى دنيا را چيزى جز رنج و زحمت و درد نمىدانند. از اين رو، در مقابل حوادث كاملا منفعل هستند. اما گروه دوم، اين پيش آمدها را فرصتى مناسب براى كسب مهارت هاى تربيتى و جلا دادن و مهذب ساختن جان خويش مى دانند.
اينان، دچار شدن به مصايب را چون گداختن آهن مىيابند كه بايد از آن براى شكل دادن و پيرايش از ناخالصى ها، بيشترين استفاده را نمود.
آيات و سورههاى مكى و مدنى قرآن، چگونگى استفاده از اين پيش آمدها را در جهت تربيت مسلمانان، در دو محيط متفاوت مكه و مدينه به تصوير كشيده است.
يكى از كارآمدترين و موفق ترين شيوه هاى تربيت، تربيت در قالب ارائه نمونه عملى و الگوى رفتارى است. چنان كه خداوند حكيم در سوره احزاب، آيه 21 مىفرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللَّه أسوة حسنة»؛ «هر آينه شما را در (خصلتها و روش) پيامبر خدا نمونه و سرمشق نيكو و پسنديده است.»
شخصيت و سيره نيكوى رسول خدا نه تنها الگو و نمونه براى يك روزگار يا نسل يا ملت يا مكان معين بلكه، الگويى جهانى و هميشگى براى همه مردم و همه نسلهاست.
«و تو را نفرستاديم مگر براى همه مردم، مژده دهنده و بيم كننده، ولى بيشتر مردم نمىدانند.» (سبأ/ 28)
قرآن، تأكيد مىكند كه ما پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را از ميان مردم و از جنس خودشان انتخاب كرديم، تا همه بتوانند ويژگى ها و سيره او را در خود تحقق بخشند و به رفتار آن الگوى واقعى درآيند.
بنابراين، ارائه الگوهاى تربيتى در قرآن جنبه سرگرمى و تفنن ندارد و به گونه اى نيست كه افراد با آگاه شدن از روش آنان، تنها به تعجب دچار شده و سيره آنان را غير قابل دسترسى و پيروى بيابند.
گفته ها در نهاد آدمى تأثير گذار هستند بويژه، هنگامى كه اين گفته ها از كسى صادر شود كه خود عامل به آنها باشد. از اين رو، قرآن كريم، «موعظة حسنه» و «تذكر» را يكى از شيوه هاى تربيتى معرفى مىكند.
«موعظه» و «تذكر» از اسماء و اوصاف قرآن نيز مىباشند. بنابراين، قرآن، بهترين و كاملترين منشور وعظ و تذكّر است كه قرائت و تلاوت متدبرانه آن، همواره انسان را به آنچه كه به صلاح و سعادت و رشد و كمال اوست، يادآور مىشود:
«همانا خداى به شما فرمان مىدهد كه امانت ها را به خداوندانش باز دهيد و چون ميان مردم داورى كنيد، به داد داورى كنيد. خدا شما را به نيكو چيزى پند مىدهد. همانا خداوند شنوا و بيناست.» (نساء /58)
«و پروردگار تو حكم كرد كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد. اگر يكى از آن دو يا هر دو نزد تو به پيرى رسند، پس به آنها «اف» - سخن بيزارى و ناخوشايند - مگو و برايشان بانگ مزن - يا : ايشان را از خود مران، و به ايشان گفتارى نيكو و در خور گراميداشت بگو.» (اسراء /23)
«و حق خويشاوند و درويش بينوا و در راه مانده را بده و مال خود را بيهوده و به گزاف مريز و مپاش - تباه مكن» (اسراء /26)
اگر «موعظه» كارگر نيفتاد، قرآن از تهديد به كيفر به عنوان يكى از شيوههاى تربيت استفاده كرده است:
«و اگر رويگردان شويد چنانكه پيش از اين رويگردان شديد، شما را به عذابى دردناك عذاب كند.» (فتح / 16)
و در مواردى نوع كيفر را هم تعيين مىكند:
«زن و مرد زناكار را هر يك صد تازيانه بزنيد» (نور / 2 )
البته، كيفر و تهديد به آن را، بايد در جاى خود و به گونه اى بكار برد كه سبب انحراف مربى و متربى نگردد.
اين سؤال همواره مطرح بوده است كه چه رازى در توجه و علاقه آدمى به قصه و داستان، پنهان است. آيا اين راز در عنصر خيال پردازى و تصويرگرى داستان است كه سبب مىشود انسان خود را در متن حوادث آن ببيند؟ يا همراهى وجدان انسان با قهرمانان داستان است كه باعث تأثير آن در جان آدمى مىشود؟
پاسخ هر چه باشد، بشر اين تأثير سحرگون داستان را از روزگاران ديرين درك كرده و از آن بهره برده است. قرآن نيز، از اين تمايل فطرى بشر، براى تربيت او بهرههاى فراوان برده است. و انواع داستان را در قالب بهترين شيوه داستان سرايى به خدمت مىگيرد. در اين داستان هاى تاريخى و واقعى، حالات و خصوصيات بشرى، با هدف تبيين شيوه هاى تربيتى ارائه شده است. از اين رو، فواصل آيات، مقاطع طنين انداز و حتى ترسيم دقيق خطوط و آثار چهره شخصيت هاى داستان، تدبربرانگيز و شايسته دقت و تأملاند.
جدا از بحث كلامى «عصمت انبياء»، مىتوان داستان هاى انبيا را با رويكرد تربيتى از نو بررسى كرد و سيره تبليغى و تربيتى يكايك آن بزرگواران و سيره اسوه حسنه خاتم پيامبران را به شيوه تطبيقى مطالعه و تحقيق نمود تا زمينه آسيب شناسى حوزه هاى تعليم و تربيت، تبليغ و ديگر امور فرهنگى، فكرى و ... فراهم آيد.
عادت، نقش بزرگ و مهمى را در زندگى بشر ايفا مىكند. اگر اين موهبت خدادادى در فطرت آدمى وجود نمىداشت، انسان ناگزير بود همه عمر خود را به ياد گرفتن، راه رفتن و سخن گفتن بگذراند. البته عادت، با همه اهميتى كه براى انسان دارد، اگر فاقد آگاهىهاى لازم و كامل باشد به عنصرى بيهوده و ناكارآمد تغيير شكل مىدهد و به صورت رفتارى تكرارى و بى فايده در مىآيد.
اسلام، خواهان آن است كه هر كار خوب و خيرى به عادت تبديل شود. البته، هدف ايجاد آن عادت را هم پيوسته به ياد مىآورد تا پيوند استوارى بين قلب انسان و خدا ايجاد كند.
قرآن، براى از بين بردن عادات زشت جاهلى از دو راهكار سود جسته است.
يكى اين كه برخى از عادات را بى درنگ باطل شمرد و با آن مبارزه كرد، مانند: شرك، زنده به گور كردن دختران، دروغ، غيبت، سخن چينى، طعنه زدن، تفاخر و مانند آن. و ديگر اين كه برخى از عادات زشت اجتماعى را كه بر انديشه، فرهنگ و اقتصاد جامعه تأثيرگذار است به تدريج ريشه كن نمود. مانند شراب خوارى، زنا، ربا، بردگى و ...
ايجاد عادت هاى نيك و شايسته داراى راهها و مراحل مختلفى است چنان كه پيامبر(ص) با شخص تازه مسلمان نماز مىخواند و همراه او به قرآن گوش فرا مىداد تا گوش سپردن به قرآن همگانى شود. به بيان ديگر، پيامبر(ص) فضايى را به وجود مىآوردند كه در آن فضاى تربيتى، افراد با خواست قلبى به عادات پسنديده ترغيب و تشويق مى شدند و پس از مدتى اين عادات، درونى و جزء شخصيت او مىشدند.
دو خط مثبت و منفى با اختلاف نسبت و موقعيت در هر شخصى وجود دارد. جنين انسان از برخورد دو سلول مخالف هم، كه يكى «اوول» و ديگرى «اسپرم» است به وجود مىآيد. يعنى، جنين از تركيب دو نيروى منفى و مثبت بوجود مىآيد. از اين رو، اگر انسان را بدون راهنمايى و تربيت به حال خود واگذارند، به چپ و راست منحرف مىشود. در نتيجه اين انحراف، منفى گرايى در انسان، تبديل به يك بندگى ذلت آور در مقابل يك فرد يا يكى از عادات زشت مىگردد و از آنجا كه در اعماق جان خود به آن ايمان ندارد، دو رو گشته و جامعه را به ورطئه نفاق و دو رويى مىكشاند. مثبت گرايى نيز، اگر از مسير طبيعى خود خارج شود، تبديل به تبختر، دشمنى و كينه توزى مىگردد و چون انسان مىخواهد خود را تثبيت كند، به حقوق ديگران تجاوز مىكند. تا از اين راه، ابراز وجود كرده و انگشت نما شود مانند، اگزيستانسياليستهاى قلابى كه مقررات اجتماعى را زيرپا مىگذارند و خود را از همه پيوندها جدا مىسازند و تنها رفتار و تفكرى را كه به نظر آنها درست باشد دوست مىدارند و درست مىپندارند.
اسلام، حس منفى گرايى را كاملا در مقابل خدا قرار مىدهد و نيروى مثبت گرايى را براى مقابله با تمام قدرت هاى عالم تقويت مىكند. بدين ترتيب، نفس را اصلاح، و زندگى را پايدار مىسازد. اسلام، هرگز از واقعيت و حقيقت طبيعت بشرى و نيروهاى متنوعى كه در آن است و نيز از سطوح و وجوه مختلف آن، غافل نيست؛ از اين رو، مردم را ملزم نمىكند كه از شمايلى ايده آلى و در قالبى معين پيروى كنند و قدمى فراتر از آن ننهند. بلكه، همه وظايف اسلامى براى اين است كه در چارچوب آن ايده آل عمومى، پيوسته بكوشد تا به آن كمال خاص مورد نظر برسد؛ بنابراين، مكتب اسلام، مانند بعضى از مكاتب مادى چون داروينيسم و ماركسيسم كه به حيوانيت و ماديت انسانى باور دارند، نيست تا بگويد، تا هنگامى كه انسان داراى استعداد و آمادگى هميشگى براى سقوط است بالا بردنش ممكن نيست. پس بايد با روشن بينى او را به حال خودش واگذاشته تا سقوط كند خير! چنين نيست، زيرا انسانى كه پيوسته در حال سقوط است، هرگز قرار نمىگيرد و به مراتبى پايين تر از حيوان و حيوانيت سقوط خواهد كرد.
در اين مقوله نيز، ديدگاه هاى افراطى و تفريطى وجود دارد كه هر دو باعث انحراف از مسير راست فطرت، مىگردد، جبرگرائى مطلق باعث تن دادن انسان به نظامهاى گوناگون بندگى و بردگى، مىشود و خود را مالك اراده خود نمىداند؛ اختيارگرائى مطلق باعث سرباز زدن انسان از هر قيد و تعهدى گرديده، خودسرى پيشه مىكند و حد و مرزى براى خود نمىشناسد. تنها چيزى را پيروى مىكند كه هواهاى نفسانى او مىخواهند.
اسلام، راه ميانه را با رويكردى تربيتى بر مىگزيند، بدين ترتيب كه آن اندازه از اوامر و نواهى را بر انسان واجب مى سازد كه ضرورى است. البته، توجه مىدهد كه اين نيروى مهيا شده، نبايد موجب بردگى و بندگى در مقابل حكومت يا زمامداران ستمگر يا آداب و رسوم نادرست اجتماعى گردد. بلكه تنها بايد مطيع و فرمان بردار امر خدا باشد، يعنى وجدان بشرى بايد از هر گونه بندگى جز بندگى خدا آزاد شود.
در تبيين اختيار آمده است، آن وظايفى مقبول است كه با خلوص نيت انجام گيرد. يعنى، اعمال و تكاليفى كه بر عهده انسان است، با رضايت قلبى و آگاهى انجام شود. رفتارى كه بر پايه اختيار انجام گيرد، باعث پرورش روح انسان و بالا رفتن مراتب ايمان و قرب به خدا مىگردد.
فرايض عبادى و حدود الهى كه در اسلام در حوزه هاى مختلف اقتصادى، سياسى، فرهنگى و ... تشريع شده است، اولاً عبادت محسوب مىشود و ثانياً مورد نياز هر نظام حكومتى است كه براى پيشبرد امور، همه مردم ملزم به رعايت آنها مىباشند. بدين وسيله، اسلام، كشش هاى فطرى انسان را براى ميل به تعهد در مقابل آنچه كه به صلاح و مايه رشد اوست، هدايت نموده است. و فقط به پاكى ظاهر انسان و زندگى او بسنده نكرده است، بلكه پاكى قلب و درون انسان را هدف نهايى و غايى قرار مىدهد. به بيانى ديگر، تشريع عبادات و واجبات در اسلام به گونه اى است كه هم انسان را به خدا مىرساند و هم نمودار و پاسخگويى نيازهاى اصيل انسان مىباشند.
دو نيروى واقع بينى و خيال انديشى در فطرت انسان برابر هم قرار گرفته اند. براى تحقق بخشيدن به «هويت انسانى» سزاوار است كه آدمى از هر دو نيرو استفاده كند. از اين رو، اسلام واقعيت هاى خارجى را با ادراك و انديشه هاى ذهنى پيوند مىدهد و به آن رنگ خدايى مىبخشد تا مايه اصلاح جان ها و زندگى انسان گردد.
نيروى حسى، نيروى بدنى پيوسته به حواس و اعصاب و فعل و انفعالات شيميايى و فيزيولوژى اندام است. نيروى معنوى آن نيرويى است كه از لحاظ مكان و ماهيت، محدود نيست. نيرويى است كه فضيلت و ارزش هاى عالى مانند عدالت، حق گرايى، زيبايى و ساير كليات و معنويات و مجردات را درك مىكند.
از ديگر خطوط دو گانه وجود انسان، فردگرايى در عين جمع گرايى است. اين دو خط، در عين پيوستگى، متناقض به نظر مىرسند، نشناختن و درك نادرست اين ويژگى انسان سبب شده است كه مكاتب مختلف بشرى، دچار انحراف و افراط و تفريط شوند.
نظام سرمايه دارى غرب، كه بر پايه انديويدوآليسم و فرديت انسان استوار است، آنچنان آزادى فردى را توسعه داده است كه انسان خود را در تصرف و دخالت در بسيارى از امور آزاد مىبيند و اين سبب ايجاد رنج و زحمت براى خود و ديگران مىگردد. تكيه بر اجتماعى بودن انسان در كمونيسم نيز، سبب شده است كه زمينه فعاليت و خلاقيت پويا و زاياى انسان محدود گردد.
ناآگاهى و بى هدفى، ريشه بسيارى از ترس هاست؛ و اميد مايه حركت و تكاپوى انسان در مسير رشد و كمال مى باشد:
«و هرگز خدا كسى را چون سرآمدش رسيده باشد باز پس ندارد؛ و خدا بدانچه مىكنيد آگاه است». (منافقون/ 11)
«بگو: من مالك هيچ سود و زيانى براى خويش نيستم.» (اعراف / 188)
پروا و ترس از خداوند در صورتى بجاست كه انسان فرامين الهى را نافرمانى كرده و در انجام وظائف خويش كوتاهى نموده باشد.
«بگو: من مىترسم كه اگر پروردگار خويش را نافرمانى كنم، گرفتار عذاب روزى بزرگ شوم.» (انعام/ 15)
انسان، دوست دارد كه از انواع گوناگون لذت حسى و معنوى برخوردار گردد. دوست دارد شخصى برتر و قدرتمند و جاودانه باشد. انسان هر چيزى را كه مانع رسيدن او به خواسته هايش شود، ناپسند مىداند.
اسلام، خواسته هاى فطرت را ناديده نمىانگارد، بلكه زمينه تكامل و تهذيب نفس را فراهم مىكند تا هر انسانى مطابق فطرت خود، دوست داشتنى ها را دوست بدارد و زشتىها را ناپسند بشمارد.
اصولاً، انسان تقليدگراست. اين گرايش را مىتوان ناشى از غريزه كمال جويى و قهرمان پرستى او دانست. در اين ميان، دوران نوجوانى و جوانى از اهميت بيشترى برخوردار است، زيرا نوجوان و جوان، خواهان كسب هويت است كه معمولاً، هويت خود را در تقليد از قهرمانان جامعه دنبال مىكند. بنابراين، پدر و مادر و مربيان بايد خطرها و آسيب هاى تقليد از الگوهاى فاسد را به خوبى تبيين كنند و به جاى تخريب كامل آن الگوها، به انتقاد تدريجى و ارائه الگوهاى بهتر بپردازند تا نوجوان و جوان با آگاهى و شناخت، تقليدهاى كوركورانه خود را وانهد و استدلال و تفكر را بر تقليد گرايى محض، حاكم كند.
احترام گذاشتن به شخصيت كودك و درك استعداد سن و سال و ذوق سليقهاش زمينه پيشرفت و بارور شدن استعدادهاى نهفته او را فراهم مىآورد. برعكس، مقايسه هاى تحقيرآميز، خرد كردن شخصيت كودك به ويژه در ميان جمع و عدم درك ظرفيت و شرايط روحى و روانى و جسمى او با هدف تحريك و تشويق براى رسيدن به رشد و كمال، نتيجهاى جز ايجاد دشمنى و حسادت ندارد.
كودك و جوان را بايد به تدريج با استعدادها و ظرفيت هايش آشنا كرد و زمينه رشد و پيشرفت او را فراهم آورد تا به صورت خود كار و با آگاهى بتواند اين مسير را بپيمايد زيرا خصلت سبقت گيرى و پيش افتادن در نهاد او وجود دارد.
«سابقوا الى مغفرة من ربّكم و جنّة عرضها كعرض السّماء والارض» (حديد/21)
«به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه پهناى آن - يعنى وسعت و فراخى آن - همچون پهناى آسمان و زمين است (و) براى كسانى كه به خداى و پيامبرانش ايمان آورده اند آماده شده (بر يكديگر) پيشى گيريد.»
«و لو شاءاللَّه لجعلكم امّة واحدة و لكن ليبلوكم فى ما آتاكم فاستبقوا الخيرات» (مائده/48)
«و اگر خدا مىخواست شما را يك امت مىساخت و ليكن مىخواهد شما را در آنچه به شما داده بيازمايد، پس به نيكى ها پيشى گيريد.»
ترس، احساسى است كه نيروهايى را در انسان به حركت در مىآورد و تا اندازه زيادى از آرزوهاى طولانى و دست نيافتنى و سركشى ها جلوگيرى مىكند. به نظر مىرسد، كسى كه بى باكانه دست به هر كارى مىزند و به فرجام آن نمىانديشد، فردى فاسد و خطرناك خواهد شد.
اصولا، نبود ترس بخاطر نبود وابستگى و علاقه است. اگر دلبستگى و علاقه به موضوعى پيدا شد، آنگاه هر چيزى كه سبب از دست رفتن و جدايى از آن گردد، ترس را در انسان ايجاد مىكند و از آنجا كه انسان با عشق آفريده شده است پس شخص معتدل نمىتواند بدون علاقه باشد. ترس، از يك سو سبب كنترل و پرهيزگارى و خوددارى از كارهايى است كه محبوب، آنها را ناپسند مىدارد و از سوى ديگر، باعث آمادگى و سازندگى عواملى است كه فرد را به محبوب مىرساند.
ترس بايد به گونه اى باشد كه وابستگى و علاقه را محكمتر نمايد و نشانه دوستى و محبت و به مقدار طبيعى و لازم باشد. وگرنه، فرد به فرار و نيرنگ و يا خيانت و دروغ دچار مىشود. از اين رو، برخى بر اين باورند كه هنگام تهديد، كسى بترساند و كس ديگرى اين ترس را از روى محبت توجيه كند. يعنى، عوامل ايجاد تهديد را توضيح بدهد و فرد را از جرم خود آگاه كند.
تنبيه و مجازات نبايد وسيله اى براى انتقام گيرى، ظلم و ستمگرى باشد. بلكه بايد از آن به عنوان يك عامل تربيتى استفاده كرد. در اين باره مهارت هايى هست كه مربى بايد با آگاهى و تجربه بدست آورد و نمىتوان تنبيه را به عنوان دستورى تربيتى براى همه به صورت يكنواخت و يكسان توصيه و پيشنهاد نمود.
عواملى كه احساس ترس را ايجاد مىكنند، متفاوت است؛ كتك، سكوت، حركتهاى تند و خشن، نگاه هاى تيز و خشم آلود، فريادهاى بلند، ترس را ايجاد مىكنند. به كار بردن هر كدام از اين عوامل، نيازمند تسلط و آگاهى و تجربه و دقت فراوان است و چه بسا كه به كارگيرى هر كدام از اين عوامل در جاى نامناسب، اثر مخالف بگذارد و نتيجه معكوس بدهد. مثلاً، بسا روحيه هاى تند و خشنى كه با ترساندن و كتك، آرام نگيرند اما با محبت يا قهر يا خواهش آرام گيرند. امام على(ع) مىفرمايد: «بدكار را با پاداشى كه به نيكوكار مىدهى سرزنش و توبيخ كن».
مربى در هنگام تهديد آرامش خود را حفظ كند و با توجه و فراست رفتار نمايد، زيرا در هنگام خشم ممكن است ناآگاهانه به كارهايى دست بزند كه پيامدهاى ناگوارى در پى داشته باشند.
انسان، اسير محبت است و محبت و مهرآورى با كسى، موجب پيدايش عشق و علاقه در او مىشود. اين عشق و علاقه به نوبه خود براى تربيت پذيرى هم سودمند است. عشق نيرويى است كه كارها را آسان مىكند. ولى اگر بجا و به اندازه نباشد ديگر نه تنها مفيد نيست، بلكه كار تربيت درست را با دشوارى روبرو مىسازد.
محبت، مانند آبى است كه بدون آن گياه مىخشكد و اگر بيش از اندازه به آن برسد، ريشهاش مىپوسد و از بين مىرود.